اولين ها
قريب به هفتاد روز است چيزي ننوشته ام. از تنبلي نبوده بلكه از بي وقتيست. كارهاي دانشگاه و خانه يك طرف و تو هستي مادر سوي ديگر. با تمام وجود لحظه به لحظه ات را در قلبم ثبت مي كنم تا مبادا كمتر از ثانيه اي فراموشم شود. در اين مدت فراز و نشيب هاي فراوان داشتيم. كاري، درسي، زندگي، ... ولي تو بزرگتر و خانم تر شده اي. شيرين تر از هميشه. مهربان و قدر شناس. وقتي برايت شير مي آورم و تو عاقلانه نگاه پر مهرت را به من ميدهي هزاران بار قند توي دلم آب مي شود. وقتي از كنارت مي روم و برمي گردم با شادماني ذوق مي كني و به طرفم دستانت را دراز مي كني عرش را سير مي كنم. وقتي براي من و پدرت متفاوت از بقيه مي خندي مي فهمم كه خدا چه نعمتي را بر ما تمام كرده و ...
نویسنده :
مامان
15:39